معلم ای شکوه آسمانی
نباشد با تو در عالم خزانی
تو بر پا می کنی کاخی ز دانش
چو شمعی دائماً داری فروزش
مرا با چشمه ی علم آشنا کن
ز بند ظلمت عالم رها کن
بیا دستم بگیر و تا خدا بَر
که گردد چیره نور من بر آذر
مرا خواندن بیاموز و نوشتن
کویر سینه ام را کن چو گلشن
منم در بند علم بیکرانت
به دستان تو هستم من امانت
معلم ای فروغ آفرینش
معلم ای تو گنج پر ز دانش
منم تا آخرت مدیون حلمت
که راهم داده ای بر شهر علمت